خطی نوشته بود :
" من گشته ام نبود
تو دیگر نگرد
نیست "
این آیه ملال
در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای اینهمه سرگشتگی گریست
در جستجوی آب حیاتی ؟
در بیکران این ظلمت آیا
در آرزوی رحم ؟ عدالت ؟
دنبال دوست ؟ عشق ؟
ما نیز گشته ایم ...
و آن شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ...
آیا تو نیز چنان او انسانت آرزوست ؟
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمام معنای زندگی است
هرگز نگرد نیست
سزاوار مرد نیست
یکی از زیباترین اشعاریست که همیشه دوست می دارم و گاهی آنرا زمزمه میکنم...
مخصوصاً زمانی که انسانهایی را میبینم خالی از انسانیت و زبانم قاصر از گلایه میشود.
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.