از خواجه عبداله انصاری پرسیدند که خلوت حق کجاست؟ خواجه گفت: جایی که " من و تو " نباشیم!
جایی که من و تو نباشیم جائیست که تنها اوست ذکر او ، فکر او و یاد او ودر یک کلام عشق او
بقول مولانا چون از او گشتی همه چیز از تو گشت *** آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نِی، نِی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان، مشعلۀ نظربرم آمدهام که رهزنم، بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد، من ز میان کمربرم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خیال او همچو خیال گشتهام وز سر رشک نام او نامِ رخِ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم *********************************** خدایا :
در برابر آن چه انسان ماندن را به تباهی می کشد، مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن!
چون، داشتن انسان را محافظه کار و ترسو و خواستن، آدم را
بزدل و چاپلوس می کند!
دکتر شریعتی همه بدبختی های انسان بابت همین دو چیز است: |