میانِ ما بیست سال فاصله است اما چندان که لَبانت بَر لَبانَم آرام میگیرد سالها فرو میریزند و شیشهی عُمر در هَم میشکند ! 2روزی که دیدمت تمامِ نقشههایم ، تمامِ پیشْبینیهایم را پاره کردم ! چون اَسبی عَرَبْ بارانِ تو را پیش از خیس شُدن بو کشیدم ! صدایت را پیش از آن که لَب واکنی شنیدم و بافههای گیسَت را گشودم پیش از آن که ببافیشان ! 3 از من و تو کاری ساخته نیست ! زخمْ با خنجری که پیشِ رو دارد چه کنَد ؟ 4چشمانِ تو شبِ بارانیست که کشتیها در آن غرق میشوند و تمامِ نوشتههای مرا در آینهای بیخاطره بَر باد میدهند ! 5شرابُ نقره در صدای این زَنْ یکی میشوند روزْ از آیینهی زانوانَش سفرِ خود را آغاز میکند و زندگی به دریا میریزد ! 6وقتی گفتم: « ـ دوستَت میدارم ! » میدانستم که الفبایی تازه را اختراع میکنَم ، به شهری که در آن هیچ کس خواندن نمیدانَد ! شعر میخوانم ، در سالُنی متروک و شرابم را در جامِ کسانی میریزم که یارای نوشیدنشان نیست ! 7تو کیستی� ـ اِی زن ! ـ که چونان دشنهای بَر تبارِ من فرود میآیی ؟ آرامْ چون چشمِ یکی خرگوشْ ، سَبُکْ چون فرو غلتیدنِ بَرگی از شاخه ، زیبا چون سینهریزی از گُلِ یاسْ ، معصومْ چون پیشْبَندِ کودکان و وحشی چون واژگان ! از میانِ برگهای دفتَرَم بیرون بیا ! از ملافهی بستَرَم ، از فنجانِ قهوهاَم ، از قاشقِ شِکرْ ، از دُکمهی پیراهنَم ، از دستمالِ ابریشم ، از مسواکم ، از کفِ خمیرِ ریشِ روی صورتم ، از تمامیِ چیزهای کوچک بیرون بیا تا بتوانم کار کنَم... 8معلم نیستم ، تا عشق را به تو بیاموزم ! ماهیان برای شنا کردن نیازی به آموزش ندارند ! پرندگان نیز ، برای پرواز... به تنهایی شنا کن ! به تنهایی بالْ بُگشا ! عشقْ کتابی ندارد ! عاشقانِ بزرگِ جهان خواندن نمیدانستند ! 9نامههای من به تو ، بَرتَر از خودِ مایند ! زیرا نورْ بَرتَر از فانوسْ است ، شعرْ بَرتَر از کتابْ ، و بوسه بَرتَر از لَبهاست ! نامههای من به تو ، بَرتَر از خودِ مایند این نامهها اَسنادی هستند که دیگران زیباییِ تو و عشقِ مَرا در آنها خواهند یافت ! 10وقتی میشنوم که مَردان چه مُشتاقانه از تو سخن میگویند و زَنان چه پُر کینه ، به زیباییاَت پِی میبَرَم !
|