شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

هیجار 

 

واینگونه بود پیدایش طلای سیاه

 

وبدینگونه بود که شهرم را شناختم دیاری که برایم تابستان طاقت فرسا را مانند زمستانی ملایم می نمود وارزش هر تپه ای که گوسفندان  به چرای آن می رفتند به اندازه چاه نفتی بود که ارزانی دیگران می شد ومن یافتم .آنچه را که می دیدم وجود نداشت وبا غبار چاهی که آتش می گرفت خورشید را از دست می دادم ودوباره غروبی غم انگیز را تجربه می کردم غروبی را که من می گویم دیگر طلوعی نبود .ودیدم که چگونه علفهای قابل خوردن خشک می شوند وگوسفندان بدون دندان پوزه بر خاک می مالند وبوی گاز را استشمام می کنند وباز غم انگیز شد داستان زندگی من وشهر مسجد بی سلیمانم با نگین گمشده حضرت سلیمان که ما نتوانستیم آنرا پیدا کنیم ودیگران دیدند .

در سال 1280رخ داد آنچه را که با بی عقلی شاه دیگری که می خواست مملکت آبادی داشته باشد ونمی دانم که با کدامین گناه شهرم را به زیر سلطه ابر شیطان قرن برد وهرچه خواست بگیرد پرداخت کرد .

وهرگلیمی را آب داد تا اقلیمی را بخشکاند ونیز دیدم آنچه که نباید ببینم در 1287بود در میدان نفتون شهرم ، سر می بریدن به گناه داشتن خون سیاه ودیدم با برادرانم چه کردند آنچه را که مال خودمان بود ودیگری می برد ومن وما نظاره می کردیم وحسرت نوش جان. مثل ماسه گرفتن کارون شد آب داشت ولی گداری در پی نبود ، ماهی داشت ولی به تور نمی آمدند واز قلاب فراری . کشتی داشت اما به گل نشسته وبدون ناخدا وحتی بدون بلم ران .

1292بود که برا درانم را به آبادان بردند برای تسویه نفت نه تصفیه  تا زحمت آلودگی هم درکشورشان نباشد واینبار نیز من باید تحمل میکردم .آنها طلای ناب رامی خواستند فقط  عیار24 ،بر گرفته از پالایشگاه من وبرادرانم ولی دیگر کسی نماند حتی عبدالرحمان وعبدالزهراو...

اما فریادی آمد از دور بود وخیلی دیر ،از پشت کوهها وتپه ها ودشت ها، می گویند سال 1329خورشیدی بود. تاریخ ثبت کرد ولی چه فایده من که هنوز خورشید را نمی بینم گفتم ما خودمان می خواهیم که باشیم گفتند سخت است گفتیم می خواهیم باشیم به سختی زاگرس و نه برفهای دامنه آن  گفتند سخت تر. برادرانم نیز گفتند بعد اشک ریختیم سیاه بود ولی ماشین نداشتیم جاده ای برایمان گذاشتند بدون علامت خطر قطاری دادند بدون ریل ولی ما رفتیم با برادرانمان ،گرچه گاهی سقوط می کردیم ولی رفتیم گرچه گاه اولین بودیم  اما آنها جلوتر بودند سال 1340بود گاز را بردند اما بدون سیلندر راه طولانی بود .گفتند برادرانم درراه اند و می آیند سال 1357بود آنها آمدند ما خوشحال شدیم ولی از کنارنمان گذشتند . ما ماندیم با همان غروب غم انگیز ما ماندیم  باغرورگذشته هامان وما ماندیم  و رویاهامان وشهرماندو...

 

امان ا...شیخ رباطی

 

 

1280بستن قرارداد کنسرسیوم محمد علی شاه

1287اولین چاه نفت میدان نفتون مسجدسلیمان

1292 احداث پالایشگاه آبادان

1329ملی شدن صنعت نفت

1340قرار داد بردن گاز از مسجدسلیمان

1357انقلاب اسلامی 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
کاوه دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.kavehy.blogfa.com/

سلام
وبلاگ خیلی عالی داری مخصوصا مطالبه خومونیت!
تلاش شما در قبال ترویج فرهنگ بختیاری قابل ستایش است.
لینکته ناهادم منه وبم...
موفق باشی.

کاوه منجزی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.kavehy.blogfa.com/

مرسی از عمو امان ا... برای نگارش مطلبی هر چند تلخ اما زیبا...و با تشکر از وبلاگ

ایمان دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.teiam.blogsky.com

سلام قربونت ممنون از تو زیبا نوشتی ......
وحالا علی مانده و حوضش ..... ما موندیم همون حسرت ها همون خون دل ها ...... نفت مسجدسلیمان به کام همه رفت اما به کام مردم خودش نه .........

کاوه منجزی سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.kavehy.blogfa.com

سالها پیش وقتی تازه خوندن نوشتن و یاد گرفته بودم از محمدمراد پرسیدم : این کلمه که تو روزنامه نوشته یعنی چی...؟
گفت یعنی کاری که با مسجدسلیمان کردن.
گفتم یعنی چی؟
آهی کشید و دیگه جوابمو نداد...
اون کلمه چپاول بود.
بعد ها فهمیدم بلایی که سر مسجد سلیمان اوردن رو نمیشه با کلمه ای توصیف کرد...
و آهِ محمدمراد شاید از این بود که ای کاش مسجدسلیمان رو چپاول میکردند!!!

behrang پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ب.ظ http://torbeh.fgogfa.com

مسجد سلمیان که گذشت.ایران هم به همین سمت پیش میره.

محمد مراد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:27 ب.ظ

نفت که آمد و رفت

عشق و زندگی نیز رخت بر بست

آمد نسیمی و زود گذشت

برف پیری بر سر و روی شهر نشست

کس ندانست که در این چرخه

چه بدست آمد و چه رفت ز دست؟

این خیل برنا که امروز

میهمان آتشند

لول یا ملولند ز روزگار پست

آسمان

که نتوان بار غم کشد به دوش

سینه چاک داد و کران تا کران گسست

خاک ٬ خاکِ ما بود و مردمان نیز هم

زین آمد و شد

گردی به فرق ما نشست.

***
از مجموعه اشعار ( نفت که آمد و رفت }

ممراد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:23 ب.ظ

امان جان

به دنبال چه میگردی برادر؟!
ما دیگر آسمان هم ٬ بکارمان نمی آید.
ما که در زمین اینچنین برهنه و پینه بسته ایم ٬
ما که با پا افراز بیگانه ایم.

یادت هست! من و تو و پدرانمان
هزاران سال یا منتظر تکه ابری چشم به آسمان داشتیم
یا بدنبال علفچری ٬ هی مال کندیم و هی مال وندیم

و از تمامی منظومهء ور شکسته ٬
تنها ناهید به کارمان می آمد
که هر غروب میگفت:
امروز هم تمام
گاو ها را به آبادی بازگردان!


امان جان
حال که خیش ِ پدرانمان را
به موزه ها سپرده اند

و
خاکستر «آتشکده های خاموش»
به کار ختنه گاه کودکان هم نمی آید

بیا فقط به دو بال بیندیشیم!!
ممراد.


[ بدون نام ] دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ب.ظ

خسته نباشی همشهری
باز هم بنویس ...

مهدی نوری یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ب.ظ

اولین چاه نفت در خاورمیانه در نمره یک در سال ۱۳۸۵

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد