شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

غروب غریب مال کنون-عکس های مراسم تشییع جنازه

 

عکس از دوست عزیزم آقای هوشنگ فرجی (باسپاس)

برتارهای احساس قبیله ام

دستان ظریف هیجارسرای ایل

زخمه نخواهدزد

تاراز ییلاق تعصب ورنج

غروب غریب مالکنون را

برای عاشقان ایل

فریادنمی کند

فرداکه کودکان دشت

ترانه های لچک ریالی را

بهانه می کنند

باگلویی سرشار ازبغض های کبود

چگونه بگویم

مسعود دیگر

بر تارنمی زند!؟

آ حنجره قبیله ام

برای همیشه دل به کوچ سپرد

اینک آوازهای بختیاری

شیرسنگی

صلابت کهن کوچ

طرنه های چاک چاک

درفراق صدای آشنای ایل

گاگریو را آوازمی کنند

*** وحیدخلیلی اردلی ***

شب شدآنقدر تاریک که ظلمات فراموش شد
وقتی قاصدآمد وخبر به ایل آورد
ضجه بود غیر باور در افکار بلند ایلی   
که می تازید بر پهنه روزگار در زمینهای
خشک وبا صفا در زمانهای دور و بی انتها
هرچه  ستین بود لرزید .کوه فرو ریخت و
تاراز نعره کشید ولی کبکها نرفتند .

ونخواندند آوازی را که عشق می خواست
در بهمن پارین و برفهای اسفند
دیگر صدای مالکنون نیامد
کرنای کوچک میر شکال هر چه زد چپی بودو
خشکید آنچه را   کارون می خواند
 بلال بلال را مادران از یاد بردند
و کل برداشتند که مجنونی نبود
تا اورا ببندند و عاقل شود

ازعلیمردان وعبده محمدتنها یادی ماندوسوزی
 خدابس مینای سیاه  لچک بدون ریال را به سر کرد 
و دیگرمردی نبود تا جار هیاری سر دهد 


دختران پختن نان را به فراموشی سپردند

همانگونه که دیگر برزگری به گرمسیری نماند

 گندمها همه سوختند
وایل ماند بدون تیپ و تیپ بدون سرباز
و بهمن ماند تا دیگر اسفندی نیاید

*** با تشکراز دوست خوبم امان الله شیخ رباط ****

کوگ تاراز -آستاره آوازبختیاری مسعودبختیاری درگذشت

 

مسعودبختیاری هنرمند بی بدیل عشایر که آوازبختیاری را ازبرافتو تا بلندای تاراز وکی نو  به بالا کشاند وآستاره ای شددردل مردم هفت وچهار سرانجام درمقابل بیماری تسلیم شد .افتو موسیقی بختیاری غروب کرد تاعشایرخسته ازمال کنون سوگوار کسی شوند که دلش ازپاکی همچون آسمان بود.حالوزال ما دیگر صدایش درایل نخواهدپیچیدتا باترنم صدایش همه مالها درکنارهم بار بیاندازند و شو مه درکنارتش چاله ها هم درنگ ما باشد 

یادش گرامی وروحش شاد

 

درس های زندگی

در۱۵ سالگی آموختم که مادران ازهمه بهترمی دانندوگاهی اوقات هم پدران

در۲۰سالگی یادگرفتم که کارخلاف فایده ای نداردحتی اگرماهرانه انجام شود

در۲۵سالگی دانستم که یک نوزادمادر را ازداشتن یک روزهشت ساعته وپدر را ازداشتن یک شب هشت ساعته محروم می کند

در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت جاذبه مرد است وجاذبه قدرت زن می باشد

در۳۵ سالگی پی بردم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببردبلکه چیزی است که خودمی سازد

در۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن درآن نیست که کاری رادوست داریم انجام دهیم بلکه دراین است که کاری راکه انجام می دهیم دوست بداریم

در۴۵سالگی یادگرفتم که ۱۰ درصداززندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتدو۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به اتفاقات واکنش نشان دهیم

در۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان وپیری کورکورانه بدترین دشمن وی است .

در۵۵ سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک رابایدبامغزگرفت وتصمیمات بزرگ رابا قلب

در۶۰ سالگی متوجه شدم بدون عشق می توان ایثارکرداما بدون ایثارهرگزنمی توان عشق ورزید

در۶۵سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن ازعمری دراز بایدبعدازخوردن آنچه لازم است آنچه رانیزکه میل داردبخورد

در۷۰ سالگی یادگرفتم که زندگی مساله دراختیارگذاشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن باکارتهای بداست

در۷۵ سالگی دانستم که انسان تاوقتی فکرمی کندنارس است به رشد وکمال خود ادامه می دهد وبه محض اینکه گمان کرد رسیده شده است دچارآفت می شود

در۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن وموردمحبت قرارگرفتن بزرگترین لذت دنیاست

در۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست