وتوکه ترکه به اسبت زدی ورفتی
تاستاره را
به تیره ترین شب تقدیربسپاری
چوپانان دل برشته کوهستان
اندوهت راترانه می کردند
دیری ست دره های دهان گشادخاموشند
وازهمین جاده هاکه تو راصبح علی الطلوع بدرقه می کردند
نرینه ای خبرازبارش باران نیاورده است
ازدورکه نگاهت می کردم سنگ چین امام زاده ای بودی
که کفرهیچ رهگذری آلوده اش نکرده است
دیشب که باماه برنیامدی
کرناها رابرافروختند
سپیده دم که عاشقت یافتم
درشیب صخره هاجوباری ازگل سرخ می لغزید
توسپیدارمردی بودی
که امنیه ها یاغی ات می خوانند
بی آنکه بدانندشانه ات آبشخورگوزن های هراسان است.
------ شعرازکورش کیانی قلعه سردی -----
ای شمع آهسته بسوز
که شب دراز است هنوز
ای اشک آهسته بریز
که غم دراز است هنوز