شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

 

کوه با نخستین سنگها آغاز میشود

وانسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

احمدشاملو-آیدا در آئینه

مهر ایران زمین

=== مهر ایران زمین ====

اگر ایران بجز ویران سرا نیست
من این ویران سرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگدازست
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رَوَد زور
من این زورآزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم شما را دوست دارم

شعر از پژمان بختیاری

  

گاهی دردریای بیکران علم گاه اتفاقات نادری منجر به کشف حقایقی می شود .ارشمیدس در حمام به قانون خود پی می برد نیوتون با افتادن سیب از درخت قانون جاذبه را بیان می کند کوله شمیدان در خواب پی به ساختار بنزن می برد کریستف کلمب درجستجوی راهی به شبه قاره هندسراز قاره امریکا درمی آورد و... اما درحوزه علوم انسانی داستان چیز دیگری است درطول تاریخ هیچ قومی ناخواسته به اوج نرسیده ویا به ظلت دچارنشده اندوهمواره تلاش های انجام شده واستفاده از فرصتها یاتهدیدها و اقدامات انجام نشده منجر به بروز پدیده های اجتماعی شده اند. فلاسفه یونان اعتقاد داشتند اتکا به دانش ودانایی رمز موفقیت است وبقولی از منظر آنها دانستن منجر به توانستن می شود اما همانگونه که بعدها این معادله تکمیل تر شد آنچه منجر به توانستن می شود صرف دانستن نیست بلکه این مقوله حاصل  جمع دانستن وخواستن است .چراکه میل وعلاقه می تواندموتور محرکه ای باشد و ما رادرمسیری که معرفت و دانایی برایمان ترسیم کرده به سرمنزل مقصود برساندقطعا هیچ کاری ازتوان آدمی بیرون نیست وقابلیت های انسان محدود نمی باشدبلکه ناتوانی یک پدیده خیالی است واین  روحیه آدم ها ست که محدود می باشد.

   اما در دنیای امروزی که محیط پیرامون دائما درحال تغییر است همانگونه که تافلر می گوید هیچ چیز خطرناک تر از دل بستن به کامیابی های دیروز نیست.طبعا سرنوشت ایکاروس می تواندعبرت انگیز باشد(در افسانه های اساطیری یونان آمده است که ایکاروس درجزیره ای گرفتار گردید وبنا به توصیه ای برای رهایی با استفاده ازموم بال هایی برای خود درست کرد وبه پرواز درآمد اما او به توصیه های حکیمانه توجه نکرد وسرخوش از این کامیابی ها بالا وبالاتر رفت وآنقدر اوج گرفت که گرمای خورشید موم ها را ذوب نمود و به دریا سقوط کرد) .

     انسان موجودی با هزاران پیچیدگی وسرشار ازنیازها ،انتظارات وهدف های گوناگون آن هم در محیطی پر تلاطم ودائم التغییر.از این رو انسان نمی تواند سرنوشت خود را به دست قضا وقدربسپارد بایدبرای خود اندیشه کند برای خود هدفگذاری کند وخود در راه تحقق آرمان هایش اقدام کندبقول ضرب المثلی اگر فکر می کنی  کس دیگری می توانددر زندگی ات تاثیر چشمگیری بگذارد به آینه نگاه کن ویاهمانگونه که قرآن فرموده خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد مگر بدست خود آن قوم

 انسان همواره آگاهانه یا ناخودآگاه در پی کسب رضایت درون و شادی پایدار است و برای رسیدن به این هدف به انواع  تلاش ها ست می زنداو در درون خود نیرویی دارد که می تواند هر آنچه را که می خواهد به سوی خود جذب کند   آنتونی رابینزمی گوید اگر فکر می‌کنید شکست می‌خوریدو یاپیروز خواهید شددر هر دو صورت درست اندیشیده‌اید.درحقیقت دنیا همانندپژواکی است که خواسته ها واندیشه هایی که در سر داریم بما عطا می کند اگر بپذیریم دردنیای انسان هردگرگونی وتغییری به خواست اوست پس لازمه متحول شدن تغییر است ولازمه تغییر تدبیر.این اصلی کلی است و نه تنها جنبه فردی بلکه می تواند ابعاد اجتماعی را دربرگیرد

درهرصورت بقول پائلو کوئیلو

یک چیز را بخاطر بیاور . آنچه باعث غرق شدن

 

می شود فرورفتن در آب نیست بلکه ماندن زیر آب است.

رودکارون - گدارلندر - بهمن ۸۵

سبکباران ساحلها

لب دریا، نسیم و آب و آهنگ،

شکسته ناله های موج بر سنگ.

مگر دریا دلی داند که ما را،

چه توفان ها ست در این سینه تنگ !

***

تب و تابی ست در موسیقی آب

کجا پنهان شده ست این روح بی تاب

فرازش، شوق هستی، شور پرواز،

فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب !

***

سپردم سینه را بر سینه کوه

غریق بهت جنگل های انبوه

غروب بیشه زارانم در افکند

به جنگل های بی پایان اندوه !

***

لب دریا، گل خورشید پرپر !

به هر موجی، پری خونین شناور !

به کام خویش پیچاندند و بردند،

مرا گرداب های سرد باور !

***

بخوان، ای مرغ مست بیشه دور،

که ریزد از صدایت شادی و نور،

قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

***

لب دریا، غریو موج و کولاک،

فرو پیچده شب در باد نمناک،

نگاه ماه، در آن ابر تاریک؛

نگاه ماهی افتاده بر خاک !

***

پریشان است امشب خاطر آب،

چه راهی می زند آن روح بی تاب !

« سبکباران ساحل ها » چه دانند،

«شب تاریک و بیم موج و گرداب » !

***

لب دریا، شب از هنگامه لبریز،

خروش موج ها: پرهیز ... پرهیز ... ،

در آن توفان که صد فریاد گم شد؛

چه بر می آید از وای شباویز ؟!

***

چراغی دور، در ساحل شکفته

من و دریا، دو همراز نخفته !

همه شب، گفت دریا قصه با ماه

دریغا حرف من، حرف نگفته !

 

شعراز فریدون مشیری

بدون شک خیلی از دوستان شاید توفیق نداشته اند که به امام زاده بابا روزبهان رفته باشند  مکانی دل انگیز وباصفا که تردد بدان جا مشکل می باشد بعد از ورود به لالی باید با وانت به منطقه تنگ هتی رفته وازآنجا باید مابقی مسیر را پیاده بکوبی تا پس از۴تا ۵ ساعت وعبور از کوه  ودره وتنگه های دشوار به امام زاده برسی اما سایه خنک بلوط کهنسال آب گوارایی که ازآبشار نزدیک امازاده سرچشمه می گیرد وچشم انداز زیبای اطراف خستگی را از تن بدر می برد (عکس های منطقه در آرشیو موجود است).علیرغم این مسیر صعب العبور این امامزاده به همت مردان نیکی همچنان آباد واستوار پذیرای زوار از نقاط اطراف است یکی از این مردان باصفا جناب آقای حاج علی آقا رحیمی است که با وجود مشغله زیاد برای این مکان زحمات زیادی کشیده است گرچه او تلاش خود رامنحصر به بابا روزبهان ننموده بلکه در هر امازاده  در پیرامون  مسجدسلیمان لالی - اندیکا که نظر اندازیم (پاگچ امام رضا - بابازاهد - بی بی بتولی - شاهزاده ابوالقاسم و..نشانه های اقدامات عمرانی وهمت بلند او مشهود است که بدون چشمداشت با همه تنگناهای مالی وبه صرف عقیده پاک خود به این کار پرداخته است گرچه دست تقدیر چندسال پیش جوان برومندش را از او گرفت اما این کار خللی در عزم واراده او ایجاد ننموددرهرحال بی مناسبت ندیدم در این ایام محرم از زحمات او یادی نکرده باشم

مردان خدا پرده پندار دریدند              یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

نشانی

نشانی
======
خانه دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
=== سهراب سپهری === 

خونچکان

چه می کند؟!

این شاهین بال پریده به سوی

کجای دشت را

نظاره می کند

ومنقارش بریال کدام فاخته

به هواخواهدجست

خدایا!

این فکر رهایم نمی کند

که کجای دشت

خونچکان می شود!

==== یارمحمد اسدپور ===

چشم براه پاسخ

 

چند روز پیش که به آثارباستانی سرمسجد رفته بودم این بچه ها را درکنار آثارباستانی مشغول بازی دیدم شادوخرم وبی خیال ازهیاهوی روزگار .عشق فوتبال دراین سرمای هوا آنها را ازسرمسجد وچهاربیشه به این نقطه کشانیده بود تا درسوز وسرما باپای برهنه  بدنبال توپ پلاستیکی بدوند شاید خیلی ازآنها درهمین فوتبال افرادموفقی شوند وشاید بعضی ازآنها هم ...آینده رانمی توان پیش بینی کرد اما می توان برای آیندگان چاره ای کرد ومسیری برای آینده آنها ساخت. هیاهو وبازی آنها گرمی ونشاط خاصی دارد امادرهرحال این نشاط وعلاقه واین حلقه های شادی را نباید به راحتی ازدست دهیم

==

خدایا

آنان که همه چیز دارندمگرتورا

به سخره می گیرندآنان راکه هیچ ندارندمگرتورا

هرکودکی

با این پیام بدنیا می آید

که خدا هنوزازانسان نومیدنیست

خدا به انسان می گوید

شفایت می دهم

ازاین روکه آسیبت می رسانم

دوستت دارم

ازاین روکه مکافاتت می کنم

آنان که فانوسشان را

بر پشت می برند

سایه هاشان پیش پایشان می افتد

ماه روشنی اش رادرسراسرآسمان می پراکند

ولکه های سیاهش رابرای خودنگه می دارد

کاریز خوش داردخیال کند

که رودها

تنها برای این هستند

که به او آب برسانند

خدا

نه برای خورشید

ونه برای زمین

بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد

چشم براه پاسخ است!

== رابیندرانات تاگور====

        اندیشه های خوب ، تراویده روح پاک است همانگونه که  بوی خوش تراویده گل خوشبو. ( آناتول فرانس )

 فرهنگ را تشبیه ی کنند به کوه یخی که درآب شناورمی باشد یک قسمت آن بیرون آب واقع شده ومشهود است وبه عینه قابل ادراک می باشد مانند عادات ُرسوم سنتها و... آما قسمت اصلی وزیربنای این قسمت مشهود در زیرقرارگرفته ونامشهود است مانندباورها هنجارها ارزشها و...

ماهیت وجودی قسمت مشهود فرهنگ  ناشی ازاین قسمت زیرین می باشد که جوهره وخمیرمایه  شخصیت  ما می باشدانسان براساس فلسفه  و جهان بینی خود معیارهایی تعریف ومشخص می کند براساس این الگوها ومعیارها  به ارزش ها وباورهای خودشکل می دهد وبراساس این اعتقادات وباورها بایدها ونبایدهایی برای خود معین می کندورفتارهای اجتماعی خود رابرقرارمی سازد .این باورها وارزشها به امثال من حکم می کند که ازدوست ازدست رفته خودم ُازمربی ومعلم خودم وازکسی که عمری را در خدمت غنای فرهنگ بختیاری همت نموده یاد کنم وآنها را گرامی بدارم حتی اگر ازدست دادن این عزیزان باهم تقارن یابد وبعضی دوستان بدون مراجعه به آرشیو به غلط آن رابگونه ای دیگر تعبیرکنند .

  انسان هنگامیکه خود را می شناسد و معرفت  اجتماعی شدن  در ذهنش شکل  می گیرد شروع به رفتاری میکندتا بتواند قابلیت های خود وجامعه خود را عرضه کند . هنر ومعرفت واقعی یک فرد همان قدرت تشخیص جهت اوست که با چه طریق  وبه چه شگردی فطرت جمعی انسان ها  را به سمت آن معنویت وفرهنگ  گم شده هدایت کند گاه مخاطب را ازعرش به فرش وزمانی از فرش به عرش می کشاندو با وسوسه شوق وعلایق آنها ضمن بروز قابلیت های خود وجامعه ای که بدان وابسته است دل هم اندشان و هم تباران را می رباید تا آواز فراق را سردهند و پس ازسیر وسفر در رویاها ی کودکی وآمال جوانی های خود بذر امید را در دل خود زنده نگاه دارندو تحمل رنج دنیای مادی برای شان  میسر شود (مانندحسی که گوش فرا دادن به صدای مسعودبختیاری به انسان دست می دهدویا عزیزی پس از سالها غربت عکس زادگاه خود رانظاره کند) درهرحال کلام این وبلاگ شاید نوعی خواستن باشدخواستن چیزی که انسان از آنچه دارد خشنود نیست و در آنچه که هست رنج می برد! بیانی برای خواستها و ایده‌آلهایی که فکرمی کندباید باشدوختم کلام ازفروغ


                           
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
                               حاصلی پیوسته یکسان داشت
                                 می توان همچون عروسک های کوکی بور
                                    با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
                                      می توان با هر فشار کوچک دستی
                                            ناگهان فریاد کرد و گفت:
                                               آه! بسیار خوشبختم!

درپاسخ به نظرات بعضی دوستان همانگونه که درمعرفی این وبلاگ عنوان شده باز هم یادآور می شوم این وبلاگ صرفا ارائه دهنده مطالب ادبی واجتماعی است ودر تلاش برای بیان ارزشها وباورهای قوم بختیاری وشهرمسجدسلیمان می باشدچرا که اعتقاد دارم که معرفی فرهنگ غنی بختیاری ویادآوری داشته هایمان می تواندچراغی برای ادامه راهمان باشد اگر مابتوانیم تاثیری شاید اندک درنگرش وبینش مخاطب ایجادکنیم آنگاه این تاثیر در رفتارهای فردی ونهایتا در رفتارهای جمعی خود رانشان خواهد داد و بدینگونه یک حرکت فرهنگی می تواند در ابعاداجتماعی اثرات خود رابنمایاند .درنگاه من گرچه افرادی که روی زمین زندگی می کنند بسیار مهمتر ازآنانی هستند که هم اینک درزیرخاک به آرامش رسیده اند اما جایگاه ارزشی وشان عزیزان ازدست رفته باید مراعات شود .درهرحال مطالبی که بیان می شود با پایبندی به این اصول اخلاقی در پی این است تا مخاطب را حتی برای لحظاتی جذب وبه فکر فرو بردچرا که

تولید فکر خودیک استراتژی است  زیرا حرکتی است وهر حرکتی  درمسیری وبرای دستیابی به هدفی صورت می گیردیکی ازاندیشمندان می گوید با هر قطره ای دریا می شویم باهر دانه ای درخت وبا اندیشه ای انسان پس اندیشه کنیم تا بهتر  فرهنگ وباورهایمان وهویت انسانی مان راعرضه کنیم

ای برادرتو همه اندیشه ای                     مابقی خود استخوان وریشه ای     (مولانا)

                                                                                 حق نگهدارهمه دوستداران فرهنگ بختیاری وشهرمسجدسلیمان 

    دوست گرانمایه جناب استاد بهنیا یکی ازمدرسین ارزنده دانشگاه بواسطه تعلق خاطرخود به مسعودبختیاری شعری زیبا سروده است که تقدیم می گردد گرچه بقول خود وبه نقل ازیکی ازشعرا که می گودید درحاشیه شعر زندگی می کند استادبهنیا درحاشیه زندگی شعرمی سراید            

 

      ((بهمن نامه))

شبنم ، حریر ،صفا !

   کی ، چگونه ،وکجا سوختی

       که هنوزهم می سوزی؟

صدایت راگم نمی کنم

آوازه خوان شاعر

      شاعرآوازه خوان

 *

تومارامی بردی به دورهای دور

زیبا یانازیبا

با خاطرات اجدادی

وقهرمانانی - که شاید خیلی هم قهرمان نبودند-.

غفلتهای کودکی

التهاب نوجوانی

- که خیلی هم طولانی نبود-

وما بازمی گشتیم

 *

تو ما رامی بردی تا مورمور تن ها  درصبحگاه کوچ

اشتیاق دیدار حتی با دست های خالی

گرمای چاله ها

(نی چیت ) بره ها

      آوازکرناها

سبزه درسبزه ،موج درموج

رنگین کمان شادی

       وما بازمی گشتیم.

 *

توما رامی بردی به ستیزه های بی حاصل

لاله های سرنگون

      برق قنداق ها

آن روزها که همه زیبایی ها را ((برنو)) می نامیدند

        وآدمها

((یا شام گرگ بودند یا ناشتای پلنگ))

با زخم دشنام ها دیرپا تر اززخم های تن

وچپ نوازی توشمال هایی که یرنیستند.

         وما بازمی گشتیم

 *

قبرت را درکدام تنه ،دشت ،ایلراه

قبرت رادر کدام لحظه بلوغ

خشم سرخ جوانی

مدارای پیری

قبرت را در زخم کدام ستاره بجویم؟

 *

همه ی تاول های دلت رابترکان

این رود تا به کی شور است

این ایل تابه کی سوگوار

    بهمن

        آوار

            بهمن

               آوار

 

غروب غریب مال کنون-عکس های مراسم تشییع جنازه

 

عکس از دوست عزیزم آقای هوشنگ فرجی (باسپاس)

برتارهای احساس قبیله ام

دستان ظریف هیجارسرای ایل

زخمه نخواهدزد

تاراز ییلاق تعصب ورنج

غروب غریب مالکنون را

برای عاشقان ایل

فریادنمی کند

فرداکه کودکان دشت

ترانه های لچک ریالی را

بهانه می کنند

باگلویی سرشار ازبغض های کبود

چگونه بگویم

مسعود دیگر

بر تارنمی زند!؟

آ حنجره قبیله ام

برای همیشه دل به کوچ سپرد

اینک آوازهای بختیاری

شیرسنگی

صلابت کهن کوچ

طرنه های چاک چاک

درفراق صدای آشنای ایل

گاگریو را آوازمی کنند

*** وحیدخلیلی اردلی ***

شب شدآنقدر تاریک که ظلمات فراموش شد
وقتی قاصدآمد وخبر به ایل آورد
ضجه بود غیر باور در افکار بلند ایلی   
که می تازید بر پهنه روزگار در زمینهای
خشک وبا صفا در زمانهای دور و بی انتها
هرچه  ستین بود لرزید .کوه فرو ریخت و
تاراز نعره کشید ولی کبکها نرفتند .

ونخواندند آوازی را که عشق می خواست
در بهمن پارین و برفهای اسفند
دیگر صدای مالکنون نیامد
کرنای کوچک میر شکال هر چه زد چپی بودو
خشکید آنچه را   کارون می خواند
 بلال بلال را مادران از یاد بردند
و کل برداشتند که مجنونی نبود
تا اورا ببندند و عاقل شود

ازعلیمردان وعبده محمدتنها یادی ماندوسوزی
 خدابس مینای سیاه  لچک بدون ریال را به سر کرد 
و دیگرمردی نبود تا جار هیاری سر دهد 


دختران پختن نان را به فراموشی سپردند

همانگونه که دیگر برزگری به گرمسیری نماند

 گندمها همه سوختند
وایل ماند بدون تیپ و تیپ بدون سرباز
و بهمن ماند تا دیگر اسفندی نیاید

*** با تشکراز دوست خوبم امان الله شیخ رباط ****

کوگ تاراز -آستاره آوازبختیاری مسعودبختیاری درگذشت

 

مسعودبختیاری هنرمند بی بدیل عشایر که آوازبختیاری را ازبرافتو تا بلندای تاراز وکی نو  به بالا کشاند وآستاره ای شددردل مردم هفت وچهار سرانجام درمقابل بیماری تسلیم شد .افتو موسیقی بختیاری غروب کرد تاعشایرخسته ازمال کنون سوگوار کسی شوند که دلش ازپاکی همچون آسمان بود.حالوزال ما دیگر صدایش درایل نخواهدپیچیدتا باترنم صدایش همه مالها درکنارهم بار بیاندازند و شو مه درکنارتش چاله ها هم درنگ ما باشد 

یادش گرامی وروحش شاد

 

درس های زندگی

در۱۵ سالگی آموختم که مادران ازهمه بهترمی دانندوگاهی اوقات هم پدران

در۲۰سالگی یادگرفتم که کارخلاف فایده ای نداردحتی اگرماهرانه انجام شود

در۲۵سالگی دانستم که یک نوزادمادر را ازداشتن یک روزهشت ساعته وپدر را ازداشتن یک شب هشت ساعته محروم می کند

در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت جاذبه مرد است وجاذبه قدرت زن می باشد

در۳۵ سالگی پی بردم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببردبلکه چیزی است که خودمی سازد

در۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن درآن نیست که کاری رادوست داریم انجام دهیم بلکه دراین است که کاری راکه انجام می دهیم دوست بداریم

در۴۵سالگی یادگرفتم که ۱۰ درصداززندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتدو۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به اتفاقات واکنش نشان دهیم

در۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان وپیری کورکورانه بدترین دشمن وی است .

در۵۵ سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک رابایدبامغزگرفت وتصمیمات بزرگ رابا قلب

در۶۰ سالگی متوجه شدم بدون عشق می توان ایثارکرداما بدون ایثارهرگزنمی توان عشق ورزید

در۶۵سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن ازعمری دراز بایدبعدازخوردن آنچه لازم است آنچه رانیزکه میل داردبخورد

در۷۰ سالگی یادگرفتم که زندگی مساله دراختیارگذاشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن باکارتهای بداست

در۷۵ سالگی دانستم که انسان تاوقتی فکرمی کندنارس است به رشد وکمال خود ادامه می دهد وبه محض اینکه گمان کرد رسیده شده است دچارآفت می شود

در۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن وموردمحبت قرارگرفتن بزرگترین لذت دنیاست

در۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

 

 

 

جوان رعنای شهرمان فرزاد حیدری درگذشت

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن

....

+++

غروب نابهنگام دوست بسیارعزیزم دلها راافسرد.

 

فرزاد هم رفت .

رفتی ورفتن تو آتش نهاد بر دل

او یک فرشته بود

 افتخارخانواده ومحله وشهر سرشارازمحبت و دوست داشتنی  وآکنده ازارزش های والای انسانی.براستی گلی بودازبوستان اخلاق .صد افسوس که دراین فصل خزان صفحات زندگی باعزت وافتخارش دربهارعمرش بر زمین ریخت وگل ماپژمرد تا ما رادرماتم گذارد.

هرگل به چمن بیشترمی دهدصفا                         گلچین روزگارامانش نمی دهد

شاگرد محجوب  طاقت تنهایی استادش شعبان حبیبی رانداشت وبسویش بال گشود.فرزاد که همیشه دراستادیوم شهرمان با گلهایش شادی رابرای مردم به ارمغان می آورددیروزدرمیان اندوه وگریه همان مردم نیک وقدرشناس دراستادیوم پیرشهرمان باگل بدرقه شد .در روزی عزیز با زبان روزه بسوی معبودش شتافت و همچون مولایش رستگارشد

سوگوارانه ضایعه‌ی درگذشت این دوست  ماندگار را به دوستداران ورزش به‌ویژه مردم مهربان و بزرگ‌پرور شهرمان وخانواده وبازماندگان  تسلیت می‌گویم وبرای یادگار۲ ساله او امین کوچولو سعادت وسلامتی آرزو می کنم. 

کارما نیست شناسایی رازگل سرخ

           کارماشایداین است

                 که درافسون گل سرخ شناورباشیم...

                                        روحت شاد                                                                

یادت همیشه درقلبهای جریحه دارمان باقی خواهدماند

سقراط درپاسخ به اینکه داناترین مردمان کیست ؟خودرا داناترین خواندزیرا به باور خود می داندچقدرنادان است .اوبااینکارمی خواست تفکری رااشاعه دهد که دانایی امری فراتر از انسان است ووظیفه انسان اعتراف به نادانی خویش می باشد.قرنها لازم شد تا کسانی همچون کانت ،باخ ،نیچه ،مارکس ودیگران دانایی را به سطح واقعیت وانسانی بودن آن درآورند دانایی مانندبسیاری پدیده ها امری لایزال وابدی نیست  اما انسان فطرتا میل به دانستن دارد وذهن پویای او همواره درپی معرفت سیال است  ذهن انسان همچون باغچه ای است که نیاز به رستن دارد باید درآن نهال گل کاشت ونهال ها راپرورش داد چه بسا درغیراینصورت علف های هرز درآن رشد خواهندیافت

گرچه انسان موهبت های الهی منحصربفردی داردهمچون اراده ،قوه تخیل ،وجدان ،اراده ،خودآگاهی .این مواهب می تواندسازنده ابعادمختلف زندگی بشرباشد اما  سرآمد وبواقع برآیند همه اینها تفکرکردن است .تفکرکردن وخلق کردن ودرعین حال تفکرکردن درخصوص فکرکردنش . درهرحال ماهیت وجوهره ما درتفکروتخیل ماست . تفکر  همانگونه که انیشتین می گوید سخت ترین کارهاست به باوراو تخیل ازدانش با اهمیت تر است چرا که دانش به نوعی زاده قوه خیال است زاییده ذهن انسان وهرچیزی که خواه درعلم خواه درهنر ویادرکسب وکارشکل می گیرد ازتخیل مایه میگیردوحاصل ذهن خلاق اوست . به همین دلیل هم وقتی که این حاصل اندیشه های انسان درظرف مکان وزمان قرارگیرد همچون صدف گوهرهای گرانبها پدیدمی آورد گوهر گرانبها وارزشمند که روشنی وبیداری ارمغان آن است شاید ازاین روست که ویکتورهوگو معتقداست که :چیزی نمی تواندجلوفکری رابگیرد که زمانش رسیده باشد.   ذهن نیاز به تنفس دارد نیاز به هوای تازه تا بقول سهراب تنفس هوای آلوده اوراملول نسازدحتی اگر ازثلاله درختان هم باشی انسان ضبط صوتی نیست که هرچه شنیدضبط کند انسان گوش می کند وآنچه رابدان علاقه داردبه خاطرمی سپاردازاین رو میل به دانستن ودانایی درانسان سیری ناپذیراست واین رمز جاودانگی دانایی است

ضرب المثلی می گوید :  اندیشه ای بکارتا عملی درو کنی .عملی بکارتاعادتی درو کنی .عادتی بکارتا منشی درو کنی ومنشی بکارتا تقدیری درو کنی .

بدینگونه دنیایی شکل می گیردکه زائیده وحاصل ذهن خودماست . اما آیا می توان برای خود دنیایی ساخت که حاصل فکرخودماست .؟

 افسوس که گاهی دل می ماند واحساس مان . دل می ماند ویک دنیا کلام ناگفته  و دل می ماند وسه تا نقطه

شایدهم بقول حافظ :

           تکیه برتقوا ودانش در طریقت کافری ست                   راهرو گر صدهنر داردتوکل بایدش

شاید بایدبه انتظارنشست تافیض روح القدس مددفرماید ودم مسیحایی او دنیایی برای ما خلق کند اما برای رسیدن به سعادت وموفقیت باید رهرو بود توقف جایزنیست

وچه زیباست کلام گاندی  او می گوید:من نمی خواهم خودرادرچهاردیواری خانه ام با پنجره ای بسته زندانی کنم بلکه می خواهم اطاقم دارای پنجره های گوناگونی باشد که نسیم اندیشه ها وفرهنگ های گوناگون از آنها بر من بوزد اما به آنها اجازه نخواهم داد که مرا با خودببرند

این دل که درمشت می فشرم

        شیپور تو می شناسد و

                       بامهمیزمرگ نمی جنبد

          مگر که ستارگان بی شکیب

                     ازقفای آسمان

                                 دوباره ی من بجویند

وقتی که فقط گلی

       در زمین دارم .

اینک
 در ازدحام اهن و دود
 حسرت اواز کبکی دارم
                               و
 
 سایه ء بلوطی   

شعرازآریا آریاپور

چه با ارزش است قلم وقتی که استادمی گوید 

 

وبه آنها بیاموزد........ که قلم توتم ماست ، توتم من است. به قلم سوگند ،

به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ،به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ،

به ضجه های دردی که که از سینه اش برمی آید سوگند...............

که توتم مقدسم را نمی فروشم ،نمی کشم ،گوشت و خونش را نمی خورم ،

 به دست زورش تسلیم نمی کنم ،به کیسه ی زرش نمی بخشم ،

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم.........

به جان او سوگند که جانم را ندیمه اش می کنم، اسماعیلم را فدایش میکنم ،

 به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سر خم غوطه می خورم .

به فرمان او هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند ، هر چه از من بخواهد ، در طاعتش درنگ نمی کنم .

 

قلم ، توتم من است - امانت روح القدس من است -  ودیعه ی مریم پاک من است.........

بگزار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم بکوبند .

 

                                                                              «  توتم پرستی  »

                                                                                                  

                                                                                  «شهید دکتر علی شریعتی »

و چه زیباست کلام شمس تبریزی که راز خلقت را به خط وقلم خالق آن تشبیه می کند

 ... آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
- یکی او خواندی، لا غیر.
- یکی را هم او خواندی هم غیر.
- یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
که سخن گویم، نه من دانم، نه غیر من!

 

استادو مربی گرانمایه معلم اخلاق شعبان پورحبیبی درگذشت

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

                                 کار ماشاید این است.....

                                                    که درافسون گل سرخ شناور باشیم ......

وقتی که آن سیمای صمیمی که به حق نشان از پاک سیرتی ملکوتی صاحبش داشت روی در نقاب خاک آرام کشید و قلب بیمارش که سرشار از عشق به  ورزش وجوانان مسجدسلیمان و آکنده از مهر به مردم آن بود , از تپش بازماند دل شاگردانش مالامال از درد ویاس شد.سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

***

سرشک نیمه شب آرام می بخشد بسوز دل              چوبارانی که می بارد بروی دشت تبداری

امید دل بمرد و  آرزوها گوشه بگرفتند                  توگویی لشکری پاشیده شد ازمرگ سرداری

استادگرانمایه ورزشکارمطرح سال های دور داور شاخص والیبال مربی معلم ومدیرلایقی که تمامی عمرباعزت خود راچه درسنگر علم وچه درعرصه ورزش  وقف ترویج معرفت ورشد وشکوفایی استعدادهای جوانان شهر واستان نمود
شعبان حبیبی ,به ظاهر , دیگر درمیان ما نیست ولی یاد او و خاطره ی فضیلت های بی همتای اخلاقی , بزرگمردی ها , و آراستگی ها و صداقت هایش  و از آن جمله پرورش و تربیت چندین هزار دانش آموز و  ورزشکار که بسیاری از آنها بعد ها , در رشته تخصصی شان , از چهره های درخشان عرصه ورزش ویا مفاخر علمی کشور گردیدند در جای جای ایران زمین و خارج از آن باقی است و زنده و جاوید خواهد ماند .
 مرگ با عزت همیشه آروزی انسان های شرافتند بوده است شعبان حبیبی , از این نعمت عظیم هم , محروم نگردید . گویی وی همانگونه که در طول زندگی خویش , منشأ کمترین صدمه و آزاری برای احدی نشده بود , در مقام مرگ نیز راضی نبود, کمترین مزاحمتی برای نزدیکان و دوستان خود فراهم آورد هرچند که  دوستان فداکار و شایسته اش , از صمیم قلب , آماده آن بودند که سالیانی دراز را با سرافرازی , صرف تیمار او کنند

استادگرانقدر علیرغم مصیبت عظیم و خردکننده ای که چندسال پیش , با در گذشت ناگهانی مونس وهمدم تنهایی هاش   برایش پیش آمد ,همواره , از عمری سعادت مند و پر برکت برخوردار بود بدیهی است که منظور از نیک بختی , مفهوم متعارف آن در این دوران نیست : او نه صاحب مال ومنال بود و نه مالک مستغلات متعدد و نه دارای درآمدهای کلان با وجود این , از برکات و نعماتی برخوردار بود که صاحبان مکنت و قدرت و ارباب زر و زور حتی قادر به تصورش هم نیستند : وجدانی آسوده , خاطری آرام و نفسی مطمئن . آری! او به گنج بی پایانی راه یافته بود که دسترسی بدان به ویژه در این زمان کمترکسی را میسر می شود : قناعت, او از سرمایه عظیمی برخوردار گردیده بود که تنها معدودی از بندگان خاص و مقرب خداوند را نصیب می شود : نیکخواهی و توفیق خدمت به انسان ها آنهم به پاکترین ومقدس ترین شکل ودرعرصه علم و ورزش , گویی این سخن نغز ابن یمین شاعر گرانقدر – را آویزه گوش ساخته بود که :
             چودر دنیا نخواهد ماند چـیزی                                                              ز بـدکردار و نیکوکار جز نام
             به کسب نیکنامی کوش و نیکی                                                             که نیکو را نکو باشد سرانجام

                                                                                                                                                                                                                   یادش بخیر وروحش شاد

شاگردانش کیامرث غلامرضا مسلم حمید محمدزمان بهروز اردشیر و....

مراسم سوم وهفته روزیکشنبه ۲/۷/۸۵

 

باتشکرازآقا محمدکه این عکس رابرایم فرستاده

 

نه

من پرمی کشم

وبه شیوه ی صبح

ازگلوی خشک این شب تیره

                      گذرخواهم کرد

تاپروانه ای بجویم

که به گردخون سبزم گردش کند

----- یارمحمداسدپور ------

مرثیه

وتوکه ترکه به اسبت زدی ورفتی

تاستاره را

به تیره ترین شب تقدیربسپاری

چوپانان دل برشته کوهستان

اندوهت راترانه می کردند

دیری ست دره های دهان گشادخاموشند

وازهمین جاده هاکه تو راصبح علی الطلوع بدرقه می کردند

نرینه ای خبرازبارش باران نیاورده است

ازدورکه نگاهت می کردم سنگ چین امام زاده ای بودی

که کفرهیچ رهگذری آلوده اش نکرده است

دیشب که باماه برنیامدی

کرناها رابرافروختند

سپیده دم که عاشقت یافتم

درشیب صخره هاجوباری ازگل سرخ می لغزید

توسپیدارمردی بودی

که امنیه ها یاغی ات می خوانند

بی آنکه بدانندشانه ات آبشخورگوزن های هراسان است.

------ شعرازکورش کیانی قلعه سردی -----

سینه مالامال درداست ای دریغا مرهمی

یکی از دوستان به نشانی به http://www.setinom.mihanblog.com/  ازمطلب قبلی ام انتقادکرده که لازم است پاسخی به آن عزیز بدهم

دوست عزیز که درنجف آباداز نعمت آب وگازشهری برخورداری نمی دانم درگرمای طاقت فرسای تابستان جنوب مفهوم بی آبی را تجربه کرده ای وقتی که هر 48 ساعت فقط 2ساعت آنهم درنیمه شب بتوانی شیرآب رابازکنی تا باکاسه وقابلمه ابگیری کنی تازه  گاهی همین 2 ساعت هم بااشکال مواجه می شود.من مادرپیری رامی بینم که سیلندر گاز بردوش مسافت زیادی رابرای تعویض سیلندرناچار است طی کنداینها که دردنیای امروز دیگرجزء بدیهیات زندگی قلمدادمی شود

راستی حتما می دانی که سدشهیدعباسپور( بزرگترین سدکشور)وسدکارون 4 یامسجدسلیمان بیخ گوش ماست کارون پرآبترین رودکشورازکنارمان می گذرد.حتما می دانی که گازبزرگترین پالایشگاه پتروشیمی کشورازمسجدسلیمان تامین می شود اینها مانندبیداداعتیاد وزردی روی همشهریانم که  همه واقعیت است. می گویند حقیقت فقط آن چیزی نیست که می بینی بلکه آن چیزی است که فکرمی کنی آیا شما اینطورفکرنمی کنی .آیا شما اینها رانمی بینی!!

نمی دانم من وامثال من کاره ای نبوده اند اما به حکم وظیفه بارها این موارد بصورت مکتوب به گوش مسئولین رسانده شده اما متاسفانه ای دریغا مرهمی دیگربقول نیما نمی دانم ؛ به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خودرا ؛

اگربه آرشیو مطالب وعکس هایم نگاه کنی همیشه درپی این بوده ام تا زیبایی های شهرم رابه تصویر بکشم اما مگرمی شودواقعیات رامنکرشد

من هم افسوس می خورم  چرا علیرغم همه قابلیت ها واستعدادها دراین شهر نه آب است ونه گاز ونه نان اما تا دلت بخواهدفقر است ویاس  . می دانی  مردم شریف اینجا فقط باغرور گذشته هاشان است که دلخوش هستند

شایدصدهایا هزاران خودرو که روی آن حک شده ام ای اس دیده ای آیا اینها نشانه علاقه وتعصب مردم به شهرشان نیست ایا این تعصب وعلاقه خودخمیرمایه وحدت نمی باشدمطمئن باش که این مردم نه اهل نفاق هستند ونه باتفرقه سازگاری دارنداگر دراین شهر هم نشانه ای ازتفرقه دیدی برای یافتن ریشه اش بایدبالای سرت را نظاره کنی

باسپاس

 

نرسید و نخواهد رسید

درلطایف الطوایف نقل است :

پادشاهی‌ از حاضران‌ مجلس‌ خود معمایی‌ پرسید که‌ آن‌ چیست‌ که‌ پارسال‌ نرسید، امسال‌ نمی‌رسد و سال‌ آینده‌ هم‌ نخواهد رسید، سربازی‌ که‌ در آن‌ مجلس‌ حاضر بود گفت‌: مواجب‌ من‌ است‌. پادشاه‌ خندید و دستور داد تا مواجب‌ دوسالة‌ او را نقداً دادند و حقوق‌ آینده‌اش‌ را نیز دوبرابر کرد.

این معما حکایت معمای جاده مسجدسلیمان -شهرکرد است شبیه حکایت معمای شبکه گازمسجدسلیمان  شبیه حکایت معمای آب مسجدسلیمان و...است با این تفاوت که کسی نیست تا به لطف خنده ای این رویاهای  ابلها...  را تحقق بخشد اما می‌خواهم بگذارم رویاهایم زنده بمانند. این را از آن درخت کنار خشکیده ای که دورترها رانظاره می کند .اززمین عریانی که چشم به آسمان دارد وازکودک گرسنه ای که چشم به دستان مادر دوخته آموختم.درهرحال تنها راه آوردن رویاها ازدنیای دوردست به این دنیا هم عشق است چیزی که مامسجدسلیمانی ها ازآن بهره مندیم شاید این ها همه تکرارمکررات است اما کافی است باور کنید که مانند لذت خراشیدن زخم کهنه دیگربیان دردهای ما از خوشی های عادی زندگی لذتبخش تر شده است

میان آفتاب‌های همیشه

زیبائی‌ی تو

            لنگری‌ست _

نگاه‌ات

        شکست ستمگری‌ست _

و چشمان‌ات با من گفتند

که فردا

روز دیگری‌ست.

ا.بامداد

 

 

بگذریم کلام حضرت مولانا راعشق است که می گوید:

 

                                                                                                      ......

اندر دل درد خانه داریم

درمان نبود چو همچنینیم

 

.......

 

چون ساده تر از روان پاکیم

پر نقش چرا مثال چینیم

 

پژمرده شود هزار دولت

ما تازه و تر چو یاسمینیم

 

گر متهمیم پیش هستی

اندر تتق فنا امینیم

 

ما پشت بدین وجود داریم

کندر شکم فنا جنینیم

( دیوان شمس )